این روزها به گذشته زیاد فکر می کنم و انگار برای گذشته ای که با هم داشتیم تنگ شده است.
می خواهم به خاطراتمان برگردیم و ببینیم چه روز های خوبی داشتیم.
این عین جملاتی است که در ذهنم روز ها و شبها می گذرد و تکرار می شود
کتاب رو باز کردم نوشته بود برای مردمانی که بی خاطره می آیند و بی خاطره می میرند
اما ما بی خاطر ه نبودیم ........
در کنار این لحظات آنچه بیش از هر چیز ما را در بسترش میخکوب می کند ,نگرانی هاست.
زیرا در نهاد خود از تغییر مسیر زندگی می گوید و ترس از دگرگونی و تغییردادن مسیر راه است زیرا که نمی دانیم در پشت هر لحظه ی تازه ïی چه چیز پنهان است.
سلام دوست عزیز
وب قشنگی داری، نوشته هات قشنگتر
منم یه وب جدید زدم
به من یه سر بزن
اگه خواستی با هم تبادل لینک می کنیم
سلام فاطمه خانوم خوبی شما ؟
من که بدک نیستم قول داده بودم شاد باشم ولی بازم نیستم !!!!
من مصل خیلی هایه دیگه متظرم حالا کی نی دونم !!!!
خوشحالم که ازبچه های قدیمی قاصدکی شمارو دیدم
شاد باش خوشحال باش که این دنیا توش هیچ چیزی پیدا نمیشه که ارزش ناراحتی رو داشتهت باشه ؟/
منتظزتم به ایمد دیارد
سلام به بهترین دوستم.
نوشته هات واقعا ادمو به گذشته میبره
مثل همیشه عالیییییییییییییی
قربونت بشمممممممممم
ممنون که بم سر زدی عسیسم
جات خالی مام هنوز اندر خم یه کوچه ایم
حرف زدن .نوشتن ااااسونه عمل کردن واااااااای خیلی سخت
بازم سر بزن اینقده خوشحال میشم
راستس نوشته هاتو خوندم
منم زیاد به گذشته فک میکنم
گاهی میگم کاش سرم میخورد همه خاطراتم ژاک میشد همه چیو از اول میساختم
راستی اگه دوس داری وبلاگمو لینک کن اگه دوست داشته باشی منم وبلاگتو لینک میکنم